دنيي آن قدر ندارد که برو رشک برند |
يا وجود و عدمش را غم بيهوده خورند |
نظر آنان که نکردند درين مشتي خاک |
الحق انصاف توان داد که صاحب نظرند |
اين سراييست که البته خلل خواهد کرد |
خنک آن قوم که در بند سراي دگرند |
دوستي با که شنيدي که به سر برد جهان |
حق عيانست ولي طايفهاي بيبصرند |
اي که بر پشت زميني همه وقت آن تو نيست |
ديگران در شکم مادر و پشت پدرند
|
آنکه پاي از سر نخوت ننهادي بر خاک
|
عاقبت خاک شد و خلق به دو ميگذرند |
کاشکي قيمت انفاس بدانستندي |
تا دمي چند که ماندست غنيمت شمرند |
سعديا مرد نکونام نميرد هرگز |
مرده آنست که نامش به نکويي نبرند
|
|
|
24 آبان 1393 |